جنگ جهانی و دوره سقوط گیاهخواری

به گزارش نیلی ابزار، گیاهخوارانی که در قرن نوزدهم میلادی در مغرب زمین ظهور کردند، از دید اغلب مردم با صفاتی مثل خیلی افراطی، خیلی ساده دل، یا خودمانی بگوییم ساده لوح توصیف می شدند و گوشت خوارها آنها را سبک مغز، بی دین و ایمان و بدغذا خطاب می کردند. همین دعوای کلامی، برای شروع یک جنگ بزرگ با گیاهخواری کافی بود.

جنگ جهانی و دوره سقوط گیاهخواری

بیش از صد سال قبل از شکل گیری اجتماع هیپی ها در سال 1800، فردی به نام آموس بِرانسُون آلکُوت (Amos Bronson Alcott) در ایالات متحده، سعی کرد تا جامعه وگانی را تاسیس نموده و پرورش دهد. نام این جامعه را هم فروت لَندز (Fruitlands) گذاشته بود و در فکر تاسیس باغ عدنی زمینی بود. قرار بود همه آدم هایی که در این جامعه زندگی می نمایند، لباس یکدستی بپوشند و از گیاهان کاشت خودشان در مزارع اشتراکی تغذیه نمایند؛ اما اولین زمستان که آمد، تعیین شد مهارت های کشاورزی ساکنان این مزارع ضعیف تر از چیزی است که تصور می شد. سرما به محصولات زد و مردم چیزی برای خوردن نداشتند و در نتیجه کل ایده فروت لندز از هم پاشید.

نمونه دیگر، ایده شهری وگان به نام اُوکتاگُون (Octagon City) بود، که می گردد گفت برخلاف قبلی در نطفه خفه شد و حتی از مرحله کاغذ فراتر نرفت. سال 1856 طبق طرح مد نظر موسسان، قرار بود تا این شهر 41 کیلومتر مربعی، کالج کشاورزی و موسسه علمی خاص خود را داشته باشد و برای تامین مخارج و اقتصادش نیز به صادرات میوه، آرد و کراکر تکیه نمایند. اما نخستین ساکنان آن بدست سرخپوستان، مارها و پشه ها فراری داده شدند.

نبرد بین گوشتخواری و گیاهخواری در دوران جنگ های جهانی به اوج خود رسید.

شکست هایی از این دست برای منصرف کردن توده های مردم از پیوستن به جنبش گیاهخواری کافی بود. حتی دست سرنوشت هم با هواداران وگانیسم در آن موقع سر سازگاری نداشت و کم بهانه به دست مخالفانشان نمی داد. مرگ زودهنگام عده ای از رهبران این جنبش ها هم مزید بر دلیل شد. با وجودی که این مرگ ها کمترین ارتباطی با حذف گوشت از رژیم غذایی نداشت و نتیجه بیماری سل یا شرایط پزشکی سابقه دار و مسمومیت با بخارات صنعتی بود، اما تاثیر رژیم گیاهی به عنوان دلیل اصلی مرگ، دهان به دهان نقل می شد. بنابراین مردم به شک افتادند که نکند زندگی گیاهخواری آنقدرها هم سالم نباشد!

جنگ های جهانی و تغییر مناسبات تغذیه در اروپا

علیرغم آسیبی که جنبش گیاهخواری در آغاز خودش در قرن نوزدهم از تبلیغات منفی دیده بود، همچنان حضوری نسبتا قوی در صحنه داشت. این جنبش پیروز شده بود تا برخی از آمریکایی ها و بریتانیایی ها را نسبت به حذف بیکن و سوسیس از صبحانه شان قانع کند. اما وقوع دو جنگ جهانی دلیلی شد تا رژیم غذایی غربی با قدرت بیشتری به سمت گوشت و گوشتخواری چرخش کند.

به قول یکی از نویسنده های آن موقع این روزها هیچکس برای اسب ها گریه نمی نماید. خب، کسی برای مرغ ها و خوک ها هم گریه نمی کرد. به علاوه، سربازان آمریکایی و بریتانیایی به سختی می توانستند به گیاهخواری پایبند باشند.

وزن گوشت در جیره ارتشی ها به باقی مواد غذایی می چربید، پس اگر سرباز بودید و می خواستید شکم تان را سیر کنید چاره ای نداشتید جز اینکه تا ذره آخر، غذای داخل بشقاب را بخورید. بیشتر سربازان هم با کمال میل این کار را می کردند. حتی برای خیلی هایشان که از خانواده های فقیر روستایی آمده بودند، همین که دندانشان به جیره گوشت دست ودلبازانه ارتشی می رسید، رویایی بود که به واقعیت پیوسته باشد.

نمونه ای از دستورهای مصرف غذا به وسیله وزارت غذای بریتانیا که برای شهفرایندان منتشر می شد.

این سربازها، بالاخره و برای اولین بار در زندگی شان قادر بودند هر چقدر دلشان می خواهد گوشت بخورند و گوشت در آن دوران، تا مدت ها نماد قدرت و آیتمی لاکچری را داشت که دست خیلی ها بهش نمی رسید؛ گوشتی که پر از طعم اومامی، چربی و لذت بود و مقایسه بین جیره غذایی ارتش های بریتانیا و آلمان این را بخوبی نشان می دهد.

جیره غذایی ارتش در جنگ اول جهانی

غذا از ضروریات زندگی ارتشی هاست. فرماندهان می دانستند اگر شکم سربازها سیر نباشد، خبری از پیروزی در جنگ هم نیست. به همین دلیل، بریتانیا برای ارتش خود جیره مفصلی شامل چند برش بیکن، گوشت گاو پخته و نمک سود، یک چهارم قرصِ نان گندم، پنیر، سبزیجات، خردل و البته نوشیدنی تدارک دیده بود.

در کنار غذا، توشه ای از انواع ابزارهای آماده سازی و خوردن غذا هم به سربازها می دادند که حاوی یک عدد چنگال، یک قاشق، یک چاقو، و البته تیغ اصلاح بود.

در ابتدای جنگ (سال 1914)، جیره غذایی بریتانیایی ها و آلمانی ها از گوشت و سیب زمینی تشکیل شده بود و جیره گوشت بریتانیایی ها از آلمانی ها بیشتر بود. البته فکر نکنید به سربازها استیک می دادند، گوشت عبارت بود از یک تکه گوشت لخم با حداقل اندازه چربی که از تمام قسمتهایش بتوان برای نیرو گرفتن استفاده کرد. اما همان تکه گوشت لخم را می شد خرد کرد و با ترکیب سیب زمینی از آن خورشت ساخت. به مرور که جنگ طولانی تر می شد، گوشت را خرد شده و پخته، داخل قوطی های فلزی کوچک به جبهه ها می فرستاندند که گاهی مشکلاتی گوارشی مثل اسهال و تهوع را برای سربازها بدنبال داشت.

در کنار نان و پنیر، به بریتانیایی ها مربا هم می دادند. بین سالهای 1914 تا 1918 بخصوص در جبهه آلمانی ها اندازه غذا که مرکب از نخود سبز، سیب زمینی و گوشت بود، کمتر و کمتر شد تا اینکه سال 1918 سربازان آلمان تنها خورشت هایی آبکی برای خوردن داشتند. البته در کنار این غذا، نان شلغم هم سرو می شد.

این میز مواد غذایی جیره بندی شده در بریتانیا در جنگ جهانی دوم را نشان می دهد.

به لحاظ اندازه کالری، جیره بریتانیایی ها 4500 کالری و جیره آلمانی ها 3500 کالری داشت. ظاهرا بریتانیایی ها با اتکا به تجربیات خود از نبردهای نظامی که طی اعصار گذشته در نقاط مختلف جهان انجام داده بودند، در جبهه غذا پیروز تر عمل کردند. البته این ماجرا یک سویه دیگر هم داشت، و آن روانه کردن غذای بیشتر به جبهه ها به ازای دعوت از شهفرایندان غیرنظامی به صرفه جویی در مصرف مواد غذایی مثل گندم و نان بود که در جنگ دوم جهانی به خوبی نمود پیدا کرد.

جیره بندی غذای شهفرایندان در جنگ دوم جهانی

در فاصله دو جنگ جهانی، گوشت برای شهفرایندان آمریکایی و اروپایی آنچنان خوراک خوشمزه و نایابی بود که بیش از قبل تبدیل به نماد اعلام طبقه اجتماعی شد. روانشناسان اجتماعی در توضیح این شرایط آن را نمودی از اصل کمیابی (Scarcity Principle) می دانستند. طبق این اصل، هرچه عرضه چیزی کمتر باشد، ما ارزش بیشتری برای آن قائل هستیم.

سال 1940 (دو سال بعد از آغاز جنگ دوم جهانی) در نظرسنجی ای از آمریکاییان سوال کردند غذایی که بیشتر از همه عاشق خوردنش هستید را نام ببرید؟. جایگاه اول به تخم مرغ و کالباس رسید، دوم به دنده گوشت گاو، سوم به مرغ، لابستر و کالباس پخته ویرجینیایی. هیچ غذای گیاهی ای در این لیست وجود نداشت.

همزمان با آمریکا، در انگلستان اتفاق عجیبی داشت روی می داد؛ طی جنگ دوم جهانی، تعداد گیاهخواران داوطلب در این کشور سیر صعودی به خودت گرفت. آیا سختی های جنگ سبب شده بود تا بریتانیایی ها ارتباطی مابین رنج حیوانات و رنج انسان ها پیدا نمایند و همین انگیزه ای برای دست کشیدن آنها از خوردن گوشت به شمار می آمد؟ راستش نه، موضوع از این قرار نبود.

زنی بریتانیایی در حال دریافت جیره غذایی خود طبق کوپن اختصاصی دولتی است.

اگر در بریتانیا خود را گیاهخوار اعلام می کردی، سهم پرو پیمان تری از پنیر در جیره غذایی ات درنظر می گرفتند که خیلی مجذوب کننده تر از جیره گوشتی مقرر شده برای شهفرایندان بود. گوشتی که آن موقع به مردم عادی می رسید، نه چشمگیر بود و نه می شد از ادامه پیدا کردن توزیعش اطمینان داشت. اگر هدف فراهم کردن تغذیه بهتر برای اعضای خانواده بود، واضح است که سبد غذایی گیاهخواری ارزش غذایی بیشتری داشت.

مصرف گوشت در بریتانیای درگیر جنگ دوم جهانی

در جنگ دوم جهانی، شهفرایندان بریتانیا کتابچه های مخصوصی داشتند که دستورالعمل جیره غذایی دولتی را تعیین می کرد و کوپن هایی مخصوص مردان، زنان و بچه ها به آنها الصاق شده بود. خبری از شکلات و شیرینی نبود، زیرا قسمت اعظم غذا باید وارد بریتانیا می شد و جایی برای هوس های اینگونه وجود نداشت.

جیره بندی غذا در انگلستان در 8 ژانویه 1940 به صورت رسمی اعلام شد. بیکن، کره و شکر اولین اقلام جیره بندی شده بودند و در مجموع، روزانه 3000 کالری به مردم اختصاص داده شده بود.

در این بین، گوشت آخرین ماده ای بود که دسترسی به آن محدود شد، یعنی اواخر جنگ و در سال 1954. مردم از تمام قسمت های قابل استفاده مثل روده ها، قلب و زبان حیوانات قصابی شده غذا درست می کردند و کار مدیریت جیره اعضای خانواده و تقسیم بندی و درست کردن غذا برای همه اعضا، به عهده مادران و زنان خانه بود. اگر دختر یا پسر مدرسه ای خانواده هوس می کرد تا دو شب پشت سر هم همراه نانش، تکه ای از پنیر جیره دریافتی اش را هم بخورد، مادر به او یادآوری می کرد که نمی تواند این کار را بکند.

کنسرو ویلسون مور در بریتانیای زمان جنگ جهانی محبوب بود.

تبلیغات دولتی مربوط به مصرف غذا در جنگ، برای ترغیب مردم به کاهش مصرف نان و بخشیدن مازاد موادغذایی به جبهه ها در دوران جنگ های جهانی، آشپزخانه را بدل به نمادین ترین مکان خانه ها نموده بود، گویی قلب جنگ علاوه بر سنگرها در اجاق آشپزخانه ها هم می طپید.

انواع گوشت و دسترسی به آنها در زمان جنگ

بریتانیا به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی خود در زمان جنگ دوم جهانی از نظر غذایی در حالت تهدید قرار داشت. این کشور که تا قبل از جنگ 22 میلیون تن غذا وارد می کرد، به دلیل آمار بالای کشتی ها و قایق های غرق شده به وسیله نیروهای دشمن، و نیازی که به اختصاص دادن فضای این وسایل حمل و نقل دریایی به واردسازی مهمات و مواد صنعتی داشت، تنها 11 میلیون تن غذا وارد می کرد.

پس صبح و شب کارشناسان تغذیه در رادیو مردم را تشویق به کم مصرف کردن یا جایگزینی مواد غذایی، از جمله انواع گوشت می کردند. و داستان دسترسی به گوشت گاو، خوک و مرغ به طور خلاصه از این قرار بود:

گوشت اسب و امعا و احشا

باید دانست همه انواع گوشت هم در بریتانیا جیره بندی نشد. برای کسانی که خواهان گوشت اسب بودند، گوشت اسب به وفور موجود بود. در عین حال به دلیل بازار سیاهی که بوجود آمده بود، زنان خانه دار در برابر خرید بیف مقاومت می کردند، زیرا مطمئن نبودند واقعا گوشت گاو بهشان فروخته گردد و گوشت اسب بهشان قالب ننمایند.

امعا و احشای حیوانات و سوسیس هم بین سالهای 1942 تا 1944جیره بندی شده بود، با این وجود باز هم کمیاب بود و کسانی که واقعا هوس به سیخ کشیدن یا پختن دل و جگر را داشتند برای بدست آوردنش حاضر بودند هر اندازه پول پرداخت نمایند.

سوسیس و کنسرو گوشت

سوسیس تبدیل به رویا شده بود و آنچه دولت بین خانواده ها توزیع می کرد گوشت کمی داشت. قسمت اعظم این سوسیس ها از ذرت و چربی تشکیل شده بود. در نهایت، وزارت غذا قانونی وضع کرد که طبق آن سوسیس ها بایستی حداقل 10% گوشت می داشتند.

پایِ گوشت جیره بندی نشده بود، اما گوشت داخلش به احتمال زیاد از کنسروهای آمریکایی اِسپَم (Spam) بود. این کنسروهای گوشتی از سردست خرد شده خوک، نمک، آب، شکر و سدیم نیترات پر شده بودند و هدیه ای از سمت خدا به حساب می آمدند. فراوان بودند و مردم محتویات آنها را در ماهی تابه سرخ می کردند یا با گوشت کوب پهن نموده و همراه چیپس در روغن می انداختند.

تصویر جیره غذایی K-rot مخصوص سربازان ارتش آمریکا را در جنگ دوم جهانی نشان می دهد.

در برهه ای از جنگ بریتانیا مجددا دست به دامان آمریکا شد تا برایش کنسرو بفرستند. کنسروهای ویلسون مور (Wilsons Mor) هرچند به لحاظ مواد تشکیل دهنده مشابه اسپم بودند، اما ابعاد بزرگی داشتند و حجیم بودند. به این جهت به راحتی می شد از محتویاتشان -سردرست خرد شده و مزه دار شده خوک- برای تهیه چندین وعده غذایی صبحانه، ناهار و شام استفاده کرد. گفتنی است برای اینکه دستت به یک قوطی کنسرو مور برسد، باید 16 امتیاز می داشتید. مزیت دیگری که کنسرو یاد شده را بین مردم بریتانیا بسیار محبوب می کرد، وجود 222 گرم چربی خالص روی سوسیس های گوشتی داخلش بود که برای پخت غذا واقعا کاربردی بود.

ماهی و نهنگ

در این بین به دلیل دسترسی مستقیم انگلستان به دریا، ماهی، بخصوص در برخی استان ها فراوان بود و جبران کمبود گوشت قرمز را می کرد، البته اگر حاضر می شدی در صف طولانی ماهی فروشی ها بایستی. حتی ساکنان شهرستان های داخل جزیره، وقتی به شهرهای بندری یا نزدیکِ دریا مثل بریستُول (Bristol) می آمدند به ازای گوشت مرغ و خرگوش شکارشان، ماهی یا شکر می خریدند و ترجیح می دادند به جای انتخاب گیاهخورای ، ماهی و نهنگ بخورند.

از این نکته نباید غافل شد که وزارت غذای بریتانیا نتوانست شیوه موثری برای جیره بندی ماهی پیدا کند، زیرا اصل مهم برای جای دادن ماده ای غذایی در لیست جیره بندی این بود که بتوان از تامین مدام آن برای تمام شهفرایندان کشور در نقاط مختلف اطمینان داشت. حالا تصور کنید چند تا ماهیگیر حاضر بودند قایق خود را به آب بزنند، و خطر روبرو شدن با زیردریایی آلمانی ها یا شرکایشان و بمباران شدن به وسیله بمب افکن ها را به جان بخرند؟

دستورهای غذایی که وزارت غذای بریتانیا در نمایشگاهی در زمان جنگ دوم جهانی تبلیغ می کرد.

اقدام دیگر وزارت غذای بریتانیا عرضه گوشت وال و تشویق مردم به جا دادن این گوشت در برنامه غذایی شان بود به این منظور حتی دستور غذاهایی را هم نشر می دادند. اما با وجود تمام این اقدامات، زنان خانه دار شکایت داشتند که گوشت وال مزه نمی دهد. آنها تمام شب گوشت ها را داخل سرکه می خواباندند و تمام روز روی اجاق می گذاشتند تا بپزد، اما چون قلق پختن و مزه دار کردن گوشت را کسی نمی دانست مردم استقبالی از آن نکردند.

خرگوش و پرندگان وحشی

نگهداری و پرورش خرگوش به عنوان منبع پروتئین در این دوره بسیار رایج شد. خرگوش در تمام مدت سال زاد و ولد می کرد و تازه می شد پوستش را هم به ازای گوشت های دیگر مبادله کرد یا برای تهیه چکمه و کت و غیره فروخت. شکار خرگوش و کبوتر و پرندگان دیگر، نگهداری و پرورش مرغ و خروس هم همزمان رایج شد.

مرغ و خوک

یک سال بعد از آغاز جنگ (سال 1940)، به دلیل کمبود نواله برای تغذیه مرغ ها، مقرر شد میلیون ها مرغ پرورشی کشتار شده و به عنوان غذا در سراسر کشور توزیع شوند. این مسئله، خود کمبود تخم مرغ را بدنبال داشت و دولت ناچار از جیره بندی تخم مرغ به یک عدد سهم هفتگی برای هر نفر شد. البته برای مادران باردار و گیاهخواران این اندازه دو عدد تخم مرغ بود.

کسانی که تا قبل از این مرغ و خروس نگهداری ننموده بودند و امکانش را داشتند، در حیاط پشتی منازل این کار را آغاز کردند. جیره تخم مرغ این افراد حذف شده و به ازایش سهمی از غلات به آنها داده شد، تا برای تغذیه مرغ ها استفاده نمایند و مجبور بودند تخم مرغ های فراوریی را با دولت تقسیم نمایند.

آوریل 1943. سربازان انگلیسی هم در ایستگاه های نظامی دائمی خوک پرورش می دادند.

در آن دوران اجتماعات مختلفی از مردم که متشکل از خانوارهای ساکن یک محل بود باشگاه هایی را مخصوص پرورش خوک هم راه اندازی می کردند. آنها به صورت اشتراکی خوکی را خریداری نموده، و تعیینات واحد فراوریی شان به وسیله دولت ثبت می شد، افراد بایستی به ازای این کار کوپن های گوشت جیره غذایی شان را تحویل دولت می دادند. بعلاوه، اگر کسی در ملک شخصی اش اقدام به این کار می کرد باز هم باید ثبت می شد، زیرا نیمی از گوشت خوک سهم دولت بود.

در بسیاری از شهرهای انگلستان، شوراهای شهر دستور داده بودند سطل های دورریز و زباله غذا را در خیابان ها قرار بدهند تا پوست میوه ها و سبزیجات دور ریز برای تغذیه خوک های پرورشی استفاده گردد. راه اندازی باشگاه های پرورش خوک باعث شد تا هزاران کیلو گوشت خوک فراوری گردد.

باقی مواد خوراکی: مربا، لبنیات و سبزیجات

مردم عادی باید نهایت خلاقیت خود را برای تغذیه به کار می گرفتند که به دستورغذاهایی کاملا بدیع منتهی می شد. دل همه برای شیرینی و شکر تنگ شده بود، پس مربای مغزاستخوان بوجود آمد که مزه جالبی نداشت ولی بهتر از هیچی بود.

برای جبران کمبود سبزیجات، مردم باغچه جلوی منزل، پارک های عمومی و هر فضایی را که خاک داشت آماده می کردند و در آن بذر سبزیجات می کاشتند. یکی از تفریحات بچه ها این بود که در ایام تعطیلات به مزارع اقوام و آشنایان بفرایند و چند روزی از شیر و خامه محلی لذت ببرند.

در این بین، وزارت غذای بریتانیا هم دستورغذاهایی مناسب شرایط روز جامعه را منتشر می کرد. یکی از همین دستورها که به عنوان غذای اصلی برای شام پیشنهاد داده شده بود، پای وولتون (Woolton Pie) نام داشت، بسیار ساده بود و بدون هیچ نوع ماده اولیه ای که چیزی به طعم بی مزه آن اضافه کند تهیه می شد. هرچند این غذا پر از ویتامین و فیبر بود، اما خب مردم زیاد علاقه ای به مزه هویج و کلم و سیب زمینی و شلغم خرد شده و پخته نداشتند.

پای وولتون خوراکی متشکل از سبزیجات در جنگ دوم جهانی بود.

اوج گیری وگانیسم پس از انتها جنگ دوم جهانی

بعد از جنگ، به محض اینکه گوشت خوک و بیف دوباره فراوان شد، همه آن به اصطلاح گیاهخوارها از خدا خواسته کارد و چنگال هایشان را بدست گرفتند و در مرغ و گوشت و استیک فرو کردند - تازه بیشتر از قبل. این بار فراوانی گوشت بعد از اتمام جنگ، نمادی از صلح و برکت به شمار می آمد.

عواملی مانند کمبودهای غذایی دوران جنگ، حجم بزرگ رنج انسان ها که دیگر جایی برای غصه خوردن به حال حیوانات باقی نمی گذاشت و جیره های غذایی پر از گوشت ارتش، همگی برای متوقف کردن جنبش وگانیسم به نظر کافی می رسید.

از طرفی هیتلر به عنوان یک فرد گیاهخوار، وجهه این حرکت را هرچه بیشتر زیر سوال برده بود. هرچه باشد چند تا از توضیح حال نویس های هیتلر، از پایبندی او به رعایت رژیم غذایی بر پایه گیاهخواری یاد نموده بودند، آیا او دلسوز حیوانات بود؟ در توصیف شخصیت هیتلر، او را آدمی با وسواس بیش از حد نسبت به بیماری یاد نموده اند. مثلا اگر دل و روده اش به هم می پیچید آن را علامتی بر سرطان می دانست یا نگران لرزش عضلاتش بود. بنابراین رژیم گیاهی را برای تضمین سلامتی خود انتخاب نموده بود.

به مرور سال ها که کمبودهای غذایی جنگ تبدیل به خاطره شد، مطالعات تازه و علمی تری انجام شدند که فواید رژیم گیاهخواری را نشان دادند و آگاهی از این مطالعات، شمار گیاهخواران را در غرب افزایش داد. البته همچنان مانند هواداران مکتب سیلوستر گراهام (Sylvester Graham - اصلاح گر رژیم غذایی و از معتقدان به گیاهخواری) در اوایل قرن نوزدهم یا فیثاغورثی ها در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح، هواداران گیاهخواری در عصر مدرن از نظر بسیاری از افراد آدم هایی غیر عادی بودند که جرات سرپیچی از هنجارهای اجتماعی را به خود داده اند.

بیلبورد تبلیغات وگانیسم که در رودآیلند ایالات متحده نصب شده است.

شاید بی مناسبت نباشد تا در اینجا نقل قولی از مجله رَگز (Rags) به سال 1971 را بیاوریم که نوشته بود از نظر بسیاری از آمریکایی ها، گیاهخواری هم نمود دیگری از حرکت عجیب و غریب نسل تازه و مقاومت در مقابل نسل گذشته است که به غذاهای سنتی خانگی مادرانشان علاقه وافری داشتند.

اما در دهه های 60 و 70 واقعا چیزی فرق نموده بود: عجیب و غریب بودن چیز بدی نبود. در این عصر که به عصر تفریح و تلوزیون شهره است، هیپی های عاشق گرانولا در صدر اخبار قرار داشتند و به قدری توجهات به آنها جلب شد که تبدیل به گروهی آشنا برای مردم شدند.

این فرایند در دهه 80 آمریکا که تعیینه های شاخص آن نمایش های تلوزیونی ای مثل دالاس (Dallas)و داینستی (Dynasty) بود کمرنگ تر شد. در این برنامه های تلوزیونی، سبک زندگی پر زرق و برق تبلیغ می شد و هرچیزی نماد قدرت و مطلوب، مثل گوشت دوباره در دایره توجه مردم نهاده شد.

اکنون در آغاز قرن 21 ایستاده ایم و به دلایلی فراتر از سالم خواری یا ترحم به حال حیوانات، رژیم گیاهخواری و وگانیسم در حال اوج گرفتن است. از جمله این دلایل نگرانی های زیست محیطی و تغییرات اقلیمی است. آیا این بار این انگیزه ها برای دست کشیدن ما از عادت دو و نیم میلیون ساله گوشتخواری مان کفایت می نماید؟

منبع: کتاب کاله

به "جنگ جهانی و دوره سقوط گیاهخواری" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "جنگ جهانی و دوره سقوط گیاهخواری"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید